بسم الله الرحمن الرحیم
بِرَوی روی کوه،
نم نم باران ببارد.. سرد باشد...
آرام بنشینی برایت چای بریزم چایی که بوی ذغال میدهد...
و تو آرام لبخند بزنی...
و من بگویم..
نه...
زیباتر از این...
نیست...
بسم الله الرحمن الرحیم
بِرَوی روی کوه،
نم نم باران ببارد.. سرد باشد...
آرام بنشینی برایت چای بریزم چایی که بوی ذغال میدهد...
و تو آرام لبخند بزنی...
و من بگویم..
نه...
زیباتر از این...
نیست...
بسم الله الرحمن الرحیم
بیتاب ه بی تابم...
مانند همان دخترک کوچک که لج بابایش را گرفته...
یکی برایم طشت بیاورد...
سر بیاورد...
مرگم آرزوست...
بسم الله الرحمن الرحیم
دلم میخواست در صحنت بودم.. کبوترانه، کنار کبوترانت...
باران میبارید خیسم میکرد..
و من هم میباریدم...
ابری تر از باران ، آنقدر که با اشک هایم باران را خیس میکردم..
و خیسه خیسه خیس میامدم کنار پنجره فولادت...
چقــدر دلم خیس قشنگ تر است...
ببین
خاک هایش را برایت شسته ام تا ببندم به پنجره فولادت...
پنجره فولادت، دل و دین میبرد انگار ...
آقا...
رهایم نکن...
بسم الله الرحمن الرحیم
به گل های روی قالی خیره میشوم..
خیال، میبرتم به آن روز ها
مثل گل های قالی هی پیچ میخورم ،تاب میخورم و میروم ، میروم به اعماق افکارم...
چقدر ساده خاکــ شدم...
ناگهان... آه از چشمانم باران می بارد... و بوی خاکــ باران خورده...
**
پ.ن1: گاهی باید گذشته ها را رها کرد.. گاهی باید گذشت از گذشته ها.. و گاهی باید به گذشته ی گذشته ها فقط فکر کرد.. نگاه کرد و لبخند زد...
پ.ن2: چقدر گذشته ی گذشته هایم را دوست دارم...