تو اما کفش هایت را آماده کن...
بسم الله الرحمن الرحیم
این که مثل خواهرت باشم...
این که عکسم را قاب کنی روی دیوار اتاقت....
این که مدام از خاطرات دوران کودکی ام برایم بگویی....
این که سیو کنی مرا با زیباترین کلمه ها....
این که پول های آنچنانی خرج کنی برای خرید کادو ها...
این که مدام با من حرف بزنی و...
هیچ میدانی
هیچکدام از این ها ارزشی ندارد برایم وقتی
حتی به حرف هایم گوش نمیکنی
وقتی به خودت بها نمیدهی.....
وقتی باور نمیکنی
دختر بودن
قداست دارد...
عشق دارد...
احساس دارد...
احساس خدا را بانو....
یادت هست؟
این ها را به تو هم گفته بودم
وقتی به خودت بها نمیدهی و باور نمیکنی
حتی ، خودت را...
من میدانم
روزی فرا میرسد که همسرت!! (میتوانم این نام را برایش به کار ببرم؟ چه صدایش میکردی تو! هان! یادم آمد! بابا ! یت) هم به تو بها ندهد
آنروز است
که تو میمانی و قلبی شکسته و ...
تو میمانی و حقی که نمیتوانی هیچ وقت بگیری از بابا ! یت...
چون به قانون بها نداده ای...
نه نه...
ببخشید
چون که...
به خودت بها نداده ای....
پ.ن1: دعا میکنم آن روز هیچوقت نیاید...
تو اما کفش هایت را آماده کن...
پ.ن2: نوشتم تا شاید حال بدم با نوشتن تسکین یابد...