چندان ز غمت...
بسم الله الرحمن الرحیم
دیشب روضه خواند روضه خوان اما دل من بیشتر.. مقتل میرفت فقط...
بین در و دیوار میرفت فقط..
موقع برگشت بارانی بارید که من اسمش را گذاشتم هدیه ی خدا اشک آسمان و رحمت تمام... محشر است اصلا.. تلفیق اشک چشم و اشک آسمان...
بماند که چد و چه نشد زیر آن باران ...
بماند که چ حسی بود وقتی چادر خیست را با دست میگرفتی.. بماند که سلام هی حتی مطلع الفجر بود تا سحر... بماند که قطرات باران چه طور میخوردند روی صورت و ... روضه.. دعا.. فرج.. بماند که آرامش.. قدم زدن وقتی... بماند این ها همه بماند...
از روضه ی دیشب جانی نماند برایم..
کاش میرفت جانم ...اما ... نرفت.. :(
این هم بماند با آن بماند ها برای آقایم... بروند همه ی حس های خوب برای آقایم... درد میخواهیم ما.. درد بده خدا.. مصیبت بده خدا... تا شرمنده ی زینب (س) نباشم این روز ها... غربت بده خدا.. تا...
بغض نوشت:
جان دگرم بخش که این جان که تو دیدی
چندان ز غمت خاک به سر ریخت که تن شد...