بسم الله الرحمن الرحیم
دلم میخواست در صحنت بودم.. کبوترانه، کنار کبوترانت...
باران میبارید خیسم میکرد..
و من هم میباریدم...
ابری تر از باران ، آنقدر که با اشک هایم باران را خیس میکردم..
و خیسه خیسه خیس میامدم کنار پنجره فولادت...
چقــدر دلم خیس قشنگ تر است...
ببین
خاک هایش را برایت شسته ام تا ببندم به پنجره فولادت...
پنجره فولادت، دل و دین میبرد انگار ...
آقا...
رهایم نکن...